اگر حماسه بزرگ هشت سال دفاع مقدس را نمایشی از قدرت و عزت مسلمانان درچندین قرن گذشته بدانیم، سخنی به گزاف نگفتهایم و در این میان، نقش همه اقشار و افراد را باید لحاظ کرد و بدون بیگانه بودهاند، حیرتانگیز باشد اما برای کسانی که خود در کوران این حادثه عظیم و کمنظیر تردید، نقش زنان مؤمن را باید دربالاترین درجه دانست. همانگونه که امام راحل(ره) تصریح فرمودند: «این پیروزیها را ما از بانوان داریم قبل از اینکه از مردها داشته باشیم.بانوان عزیز ما اسباب این شدند که مردها هم جرأت و شجاعت پیدا کنند».(صحیفه نور ـ جلد 16 ـ صفحه 126)
به گزارش «تابناک»، باور این حقیقت ممکن است برای آنان که از دور دستی بر آتش داشته و یا با این مقوله بودهاند، گوارا و لذتبخش است.
بنابر این گزارش، در میان حضور زنان صبور و فداکار، مادران بردبار شهدا و مفقودین ازجایگاه ویژهای برخوردارند؛ مادرانی که به قول امام خمینی(ره): «جوانهای خودشان را از دست میدهند و باز میگویند: باز هم یکی ـ دو تا داریم»(صحیفه نور ـ جلد 16 ـ صفحه 209)
زنان بزرگی که در جنگ پیشقدم ایثار و گذشتن از جگرگوشههای خود بودند که آن رهبر سفرکرده آن را سبب تقویت مردان میدانند. (صحیفه نور ـ جلد 19 ـ صفحه 270)
در اینجابا توجه به همزمانی میمون روز بزرگداشت مقام زن با یوم الله سوم خرداد،نگاهی گذرا به نمونههایی از این مادران صبور شده است و چه بجاست که همصدابا امام عظیمالشأن(ره) اعتراف کنیم که: «مقاومت و فداکاری این زنان بزرگدر جنگ تحمیلی، آنقدر اعجابآمیز است که قلم و بیان از ذکر آن عاجز بلکه شرمسار است». (صحیفه نور ـ جلد 16 ـ صفحه 126)
ـــ مادر شهید سید حسین رجبی به او گفته بود: «به دوستانت بگو، بعد از شهادتت از خاکی که به خونت آغشته شده است، برایم بیاورند، چون میخواهم از آن خاک و خون، دو گلدان درست کنم و در خانه بگذارم» (کتاب سورههای ایثار ـ صفحه 73)
ـــ مادر شهید سید محسن زرنگزاده به او گفت: فرزندم، از روزی که برادرت اسیر شده، تنها تسلای خاطرم تماشای قامت رعنای تو بود. با هر نگاهت به یاد برادرت سیدمصطفی میافتادم، اماامروز برای یاری دین خدا تو را هم به خدا میسپارم. (کتاب سورههای ایثارـ صفحه 40)
ـــ شهید موسی نفیسی به مادرشگفت: مادر، امشب همانند شبی است که امام حسین(ع) یارانش را جمع کرد وچراغها را خاموش کرد و گفت: هر کس میخواهد برود، آزاد است. آیا تو به مناجازه یاری کردن فرزندش امام خمینی را میدهی؟ مادر میگوید: فرزند عزیزم،برو خدا به همراهت؛ اما مادر آن شب وقتی که همه خوابیده بودند، ناگاهبرمیخیزد و آرام و بی صدا به کنار موسی میرود و به سیمای نورانی و قامترعنای او چشم میدوزد؛ قامتی که چند روز بعد در جبهه به خون میغلتد.(برگرفته از زندگینامه شهید)
ـــ وقتی مادر شهید غلامعلی پیچک میبیندهر کس برای هدیه به جبهه چیزی آورده است، ناراحت میشود و به غلامعلی میگوید: پسرم من چیزی ندارم بدهم و او میگوید: مادر جان، مرا که داری.مرا بده. مادر چه آسان از عزیزش دل کند و او را راهی بهشت کرد. (روزنامه اطلاعات ـ 28/12/1369)
ـــ مادر شهید رحیم جهاندارپس از شهادت فرزندش گفت: سه فرزند دیگر دارم و پیوسته به فرزندانم میگویمکه شما باید راه برادرتان را بروید، وگرنه شیرم را حلالتان نمیکنم. (کتاب شهادتنامه ـ صفحه 93)
ـــ مادرشهید حبیبالله نیکوکلام میگفت: یک روز پشت تلفن به من گفت: مادر، شیرتبر من حلال باد. شیر حلال تو مرا به این راه کشاند. من از بچگی به اسلام وقرآن علاقه داشتم و حالا هم که به شانزده سالگی رسیدهام، خودم به راهی که علاقه دارم، میروم، تو هم راضی باش. گفتم: راضی هستم. برو. خدا پشت وپناهت. (مجله زن روز ـ شماره 1390)
ـــ شهیدحسین ملک در دفتر خاطرات خود نوشته است: امروز 23/3/1362 نزدیکیهای ظهر،چند نفر از مادران شهدا به جبهه آمدند تا از نزدیک با ما ملاقات داشتهباشند. میگفتند که فرزندشان را در راه خدا و قرآن دادهاند و به این افتخار میکنند. یکی از آنها میگفت: حسین من همسن و سال شما بود. نانآورخانهمان بود. شوقی عجیب برای رفتن به جبهه داشت و به من اصرار میکرد کهبه او اجازه دهم تا به جبهه برود. من گفتم: افتخار میکنم فرزندم در جبهه باشد. برو و نگران خانه هم نباش. بالاخره روزیمان از جایی میرسد. او رفتو همان روزهای اول شهید شد.
موقعی که با ما خداحافظی میکردند، یکیاز آنها پاکتی از من خواست. متعجب شدم و پرسیدم که چه پاکتی میخواهید؟گفت: فرقی نمیکند. نایلونی به او دادم. آن مادر شهید مقداری از خاک درونسنگر را برداشت و درون پاکت ریخت و گفت: این تربت شهیدم است. وصیت کردهامکه پس از مرگم، درون قبر و کفنم از تربت شهیدم بریزند؛ شاید او در آخرتشفاعتم کند.
ـــ مادرسرداران شهید مجید و مهدی زینالدین در مراسم تشییع پیکر آنها گفت: همیشه آرزو میکردم که ای کاش به اندازه رگهای بدنم پسر داشتم و در راه اسلاممیدادم و با خونهای آنها درخت اسلام را آبیاری میکردم. (کتاب صنوبرهایسرخ ـ صفحه 74)
ـــ مادرشهیدان نعمتالله و محمدرضا کلولی در بیمارستان افشار دزفول، پس از شنیدن خبر شهادت نعمتالله میگوید: خدایا شکر. چند لحظه بعد که میگویند:محمدرضا هم شهید شده است، با همان لهجه دزفولی میگوید: خدا داد، خدا هم برد. (روزنامه جمهوری اسلامی ـ 3/7/1374)
ـــ مادرشهیدان جلاییپور تعریف میکرد: در آغاز عملیات فتحالمبین، در پی توصیه آیتالله مشکینی برای رفتن جوانان به جبهه به دومین شهیدم علیرضا گفتم:علیرضا، میدانی آقای مشکینی چه بیاناتی فرمودهاند؟ گفت: بله مادر ولیمیدانید که فقط پنج ماه است که رضا شهید شده است و این خواهش را از من میکنید؟ میخواست ببیند من چه میگویم. گفتم: پسرم تو هم باید وظیفهاترا انجام بدهی. او را هم روانه کردم. هنگام شروع عملیات کربلای 4، حسین،سومین شهیدم، به من گفت: مادر، اجازه بدهید من برای انجام وظیفه به جبههبروم. به او گفتم: برو مادر جان. او رفت و به دو برادر شهیدش پیوست. (مجله زن روز ـ شماره 1390)
ـــ محمدرضاکه در عملیات رمضان شهید شد، احمد به مادر تبریک گفت و از او خواست دعاکند که او هم شهید شود. وقتی در عملیات «والفجر 8» شهادت نصیب احمد شد ودر کنار برادرش در شهیدآباد آرمید، باز هم مثل کوه ایستاد و به فرزندانشافتخار کرد. چند ماه بعد بود که صدای انفجارهای مهیبی، دزفول را لرزانیدو فرزندش مجید که ماهها در جبههها بود، به همراه همسرش، مظلومانه موردهدف موشک دشمن قرار گرفته و به شهادت رسیدند. اینک سالهاست که این مادرمؤمن و فداکار، هر شب جمعه، بر مزار عزیزانش شهیدان نونچی، زیارت عاشورارا زمزمه میکند.
ـــ مادرشهید مسعود رومیپور در عملیات بیتالمقدس به سوگ همسرش نشست اما وقتی اشکهای فرزندش مسعود را برای اعزام به جبهه دید، او را راهی جبهه کرد واو چند ماه بعد در عملیات «بیتالمقدس 7» و در نزدیکی محل شهادت پدر، به شهادت رسید. (کتاب سورههای ایثار ـ صفحه 59)
ـــ مادرشهید محمدرضا جواد بکان که سوگوار همسرش از موشکباران دشمن به دزفول بود،در سالگرد شهادت همسرش با شنیدن خبر شهادت فرزند بسیجیاش محمدرضا، خدا راشکر کرد. (کتاب سورههای ایثار ـ صفحه 164)
ـــ مادرشهیدان بصیریفر: در حمله موشکی دشمن بعثی به دزفول، به سوگ شهادت چندین نفر از خانوادهاش نشست بدون آنکه بداند که خداوند برای او آزمایشهای دیگری در نظر دارد. آن امتحان، چند روز پس از عملیات «والفجر8» بود که اتفاق افتاد. آن روز که شهید عبدالرضا بصیریفر به سنگر برادرش منصور آمدو از او خواست که به شهر و نزد خانواده بروند و به مادر سری بزنند. به هراصراری که بود او را راضی کرد اما اتوبوسی که آنها باید با آن به شهربرمیگشتند، حرکت کرده بود و آنها با یک دستگاه جیپ به سرعت خود را به اتوبوس رساندند ولی هنوز به درستی ننشسته بودند که ناگهان اتوبوس موردحمله هواپیماهای دشمن قرار گرفت و آن دو برادر به همراه چندین تن ازرزمندگان گردان بلال از لشکر 7 ولی عصر(عج) به دیدار خدا شتافتند و مادررا به سوگی دیگر نشاندند.
منبع سایت تابناک