گزارشات لحظه به لحظه از شهادت امام علي عليه السلام
1. منزل ام کلثوم
در شب نوزدهم، مولا حال عجيب و غير توصيفي داشت. براي دلجويي بيشتر از دختر کوچکش، آخرين افطار خود را (با توجه به اطلاع قبلي از شهادت خويش) در منزل دخترش ام کلثوم قرار ميدهد. سر سفرة افطاري که غذاي موجود در آن دو قرص نان جو و مقداري شير و نمک است، مينشيند. رو ميکند به دخترش و ميفرمايد: دخترم! تاکنون نشده که پدرت با دو خورشت افطار کند. دخترم! شير را بردار! من با همان نان و نمک افطار ميکنم.
بيش از سه لقمه ميل نميکند و وقتي با پرسش دخترش رو به رو ميشود که پدر! مگر روزهدار نبودي! چرا غذا کم ميل فرمودي؟ پاسخ ميدهد که دوست دارم خدايم را با شکم گرسنه ملاقات کنم.
2. انتظار در طول شب نوزدهم
در شب نوزدهم، مولا آرام و قرار نداشت؛ هر لحظه بيرون ميرفت، به آسمان نگاه ميکرد و ميگفت: به من دروغ گفته نشده و من نيز دروغ نميگويم. اين شب همان شب وصال است. اين همان شبي است که حبيبم رسول خدا صلي الله عليه و آله به من وعده داده است؛ چنان که ابن حجر ميگويد: «فَلَمَّا کانَتِ اللَّيلَةُ الَّتِي قُتِلَ فِي صَبِيحَتِهَا عَلِي بْنُ اَبِي طَالِبٍ اَکثَرَ الْخُرُوجَ وَ النَّظَرَ اِلَي السَّمَاءِ فَقَالَ مَا کذِّبْتُ وَ اَنَّهَا هِي الَّيلَةُ الَّتِي وُعِدْتُ.» و گاهي يس ميخواند و آن گاه عرضه ميداشت: «اَللَّهُمَّ بَارِک فِي الْمَوْتِ اِنَّا لِلَّهِ وَ اِنَّا اِلَيهِ رَاجِعُونَ لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ اِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِي الْعَظِِيمِ؛ خدايا! مرگ را مبارک گردان! ما از خدائيم و به سوي او ميرويم. هيچ ياري و قدرتي نيست، مگر از خداي بلند مرتبه با عظمت.»
لحظه به لحظه بر اشتياق مولا افزوده ميشد و عرضه ميداشت: «اَللَّهُمَّ قَدْ وَعَدَنِي نَبِيک اَنْ تَتَوَفَّانِي اِلَيک اِذَا سَئَلْتُک اللَّهُمَّ وَ قَدْ رَغِبْتُ اِلَيک فِي ذَلِک؛ خدايا! پيامبرت به من وعده داد که به سوي خودت مرا دريافت ميکني، هنگامي که درخواست کنم. خدايا! و من [اکنون] مشتاق آمدن به سوي تو هستم.»
هيجان و اشتياق به شهادت و ملاقات الهي حضرت آن قدر زياد بود که خود ميفرمايد: هر کاري کردم راز مطلب را بفهمم نفهميدم؛ «مَا زِلْتُ اَفْحَصُ عَنْ مَکنُونِ هَذَا الْاَمْرِ وَ اَبَي اللَّهُ اِلَّا اَخْفَاهُ؛ پيوسته از سرّ و باطن اين امر تفحص و جستجو کردم، ولي خدا ابا کرد، جز اينکه آن را پنهان کرد.»
آري، مولا در آن شب حال عجيبي داشت.
-
آن شب علي در سينه سوداي دگر داشتگام زمان آهسته بر روي زمين بودآن شب علي را حال و روز ديگري بودآن شب علي عزم سفر کردن به سر داشتآن شب محمد سخت دلتنگ علي بودآن شب حسن را سينه اقيانوس غم بودچشم علي، چشم انتظار اختران بودجان علي مشتاق رضوان و جنان بود
-
تنها خدا از سوز و حال او خبر داشتقلب زمين در اضطرابي آتشين بوددر جان مولا ساز و سوز ديگري بودزهرا سرشک غم به چشمان زين سفر داشتمشتاق ديدار دل آراي علي بودجان حسين آن شب پر از درد و الم بودجان علي مشتاق رضوان و جنان بودجان علي مشتاق رضوان و جنان بود
3. در خواب ديدن پيامبر صلي الله عليه و آله و تقاضاي شهادت
شب نوزدهم، بچهها تا پاسي از شب خدمت پدر بودند و آن گاه به منزل خويش رفتند. امام حسن مجتبي عليه السلام هنوز صبح نشده بود، نزد بابا برگشت و مستقيم به مصلاي پدر رفت. علي عليه السلام با احترام خاصي از حسنش استقبال کرد. آن گاه فرمود: «پسرم! لحظهاي خواب به سراغ چشمانم آمد، در حالي که نشسته بودم. ناگهان پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله را [در عالم رؤيا] ديدم، عرض کردم: يا رسول الله! من از دست امت تو چه رنجها و خون دلها خوردم! پس حضرت فرمود: عليه آنها نفرين کن! پس [نفرين کردم و] گفتم: «اَبْدَلَنِي اللَّهُ بِهِمْ خَيراً وَ اَبْدَلَهُمْ شَرّاً؛ [خدايا! مرا از آنها بگير و] به جاي آنها بهتري براي من قرار ده و بر آنان [نيز] به جاي من [آدم نالايق] شري را مسلط گردان!»
-
الهي مردم از من سير و من هم سيرم از مردمنما راحت مرا اي خالق ارض و سما امشب
-
نما راحت مرا اي خالق ارض و سما امشبنما راحت مرا اي خالق ارض و سما امشب
در نقل ديگري آمده که صداي گرية علي عليه السلام بلند شد؛ به گونهاي که تا آن روز آن گونه گريه نکرده بود. عرض کردند: چه شده است که اين گونه گريه ميکنيد؟ حضرت فرمود: در سجده دعا ميکردم که لحظهاي خواب به چشمم آمد، ديدم رسول خدا صلي الله عليه و آله ميفرمايد: «يا اَبَا الْحَسَنْ طَالَتْ غَيبَتُک فَقَدْ اِشْتَقْتُ اِلَي رُؤْياک فَقَدْ اَنْجَزَلِي رَبِّي مَا وَعَدَنِي فِيک...؛ اي اباالحسن! دوري تو طولاني شده است. به راستي مشتاق ديدار تو هستم، پس به راستي پروردگارم براي من آنچه را در بارة تو وعده داده بود، حتمي کرد.»
4. به سوي محراب شهادت
نزديک اذان صبح شد و وقت رفتن به مسجد. حضرت آماده مسجد رفتن شد. مرغابيها سر راه مولا را گرفته، صدا و ناله ميکردند. حضرت فرمود: «دَعُوهُنَّ فَاِنَّهُنَّ صَوَانِحُ تَتْبَعُهَا نَوَايحُ؛ آنها را به حال خود واگذاريد؛ زيرا آنها صيحه ميزنند [و طولي نميکشد] که به دنبال آن نوحهگريها بلند ميشود.» ام کلثوم و حسن عليهما السلام عرض کردند: «چرا فال بد ميزنيد؟» فرمود: «فال بد نيست، دل گواهي ميدهد که به شهادت ميرسم.» نالههاي مرغان و اشک فرزندان، مانع علي عليه السلام نگشت، به راه خويش ادامه داد تا به درب خانه رسيد، کمربند حضرت به قلاب در گير کرد و باز شد. گويا با زبان بيزبانيش ميخواست مولارا از تصميم رفتن به سوي دوست باز دارد؛ اما بر عکس، فرياد آن عاشق شهادت بلند شد که خطاب به خود ميگفت: اي علي!
-
اُشْدُدْ حَيازِيمَک لِلْمَوْتِ فَاِنَّ الْمَوْتَ لَا قِيکاوَلَا تَغْتَرَّ بِالدَّهْرِ وَ اِنْ يوَافِيکا کمَا اَضْحَککالدَّهْرُ کذَاک الدَّهْرُ يبْکيکا؛
-
وَلَا تَجْزَعْ عَنِ الْمَوْتِ اِذَا حَلَّ بِنَادِيکاالدَّهْرُ کذَاک الدَّهْرُ يبْکيکا؛الدَّهْرُ کذَاک الدَّهْرُ يبْکيکا؛
کمربندت را براي مرگ محکم ببند؛ زيرا مرگ تو را ملاقات ميکند و از مرگ هنگامي که ميآيد جزع و ناله مکن و به دنيا مغرور نشو هر چند با تو همراهي کند؛ [زيرا] روزگار همچنان که تو را بخنده ميآورد، همين طور ميگرياند.»
بعد از رسيدن به مسجد، اول با سپيده سحر خداحافظي کرد: اي طلوع فجر! از روزي که علي به دنيا آمده، نشده تو بيدار باشي و چشمان علي در خواب؛ اما اين شب، آخرين شبي است که چشم علي را بيدار مييابي.
-
فجر تا سينه آفاق شکافتآن گاه شروع کرد به گفتن آخرين اذان؛بر خاست تا بانک اذان از کوي جانانبگشود بر حمد خداوندي علي شببگشود بر حمد خداوندي علي شب
-
چشم بيدارِ علي خفته نيافتآمد خطاب ارجعي از سوي جانانتکبير گفت آن شير روز و عابد شببگشود بر حمد خداوندي علي شب
وقتي از بام مسجد پايين ميآمد، افتخار هميشگي خويش را به زبان جاري ساخت و فرمود:
-
«خَلُّوا سَبِيلَ الْمُؤْمِنِ الْمُجَاهِدِفِي اللَّهِ لَا يعْبُدُ غَيرَ الْوَاحِدِ؛
-
فِي اللَّهِ لَا يعْبُدُ غَيرَ الْوَاحِدِ؛فِي اللَّهِ لَا يعْبُدُ غَيرَ الْوَاحِدِ؛
راه مؤمن مجاهد در راه خدا را باز کنيد؛ که [افتخار هميشگياش آن است که] جز خداي واحد را نپرستيده است.» آري، علي هنوز افتخارش اين است که رزمندة مؤمن طالب شهادت است.
5. نماز عشق يا سکوي پرواز
آن گاه وارد مسجد شد و خفتگان هميشه در خواب و از جمله قاتلش را براي نماز بيدار کرد، نماز را بست و سر به سجده گذاشت.
-
در سجده بانگ يا علي جان زود بشتابنامردي از کين تيغ بر فرق علي زدآه از نهاد خاک تا عرش خدا رفتپاي زمين روي زمين خشکيده بر جايديگر علي بود و خداوند جلي بودبشکست پشت دين حق يکباره بشکستديگر علي تنهاترين مرد زمان نيستاي واي بيحيدر چگونه ميتوان زيست؟
-
گويي خدا در انتظارش بود بيتابتيغ ستم بر فرق انوار جلي زدسوز دل افلاک تا عرش خدا رفتگويا قيامت ناگهان گرديد بر پاي«فُزتُ و ربِّ الکعبه» فرياد علي بودابر عزا بر چهرة خورشيد بنشستاي واي بيحيدر چگونه ميتوان زيست؟اي واي بيحيدر چگونه ميتوان زيست؟
هنوز سر از سجده بر نداشته بود که شمشير ابن ملجم مرادي بر فرق مولا نشست. در آن لحظه حساس، دو صدا به گوش رسيد:
يکي بين زمين و آسمان، جبرئيل امين عليه السلام بود که خبر شهادت علي عليه السلام را داد؛ به اين صورت که «به خدا قسم! ارکان هدايت فرو ريخت و نشانهها و عَلَمهاي پرهيز کاري سرنگون گشت و ريسمان محکم الهي گسست.» و ادامه داد: «قُتِلَ ابْنُ عَمِّ الْمُصْطَفَي قُتِلَ الْوَصِي الْمُجْتَبَي قُتِلَ عَلِي الْمُرْتَضَي قَتَلَهُ اَشْقَي الْاَشْقِياءُ؛ پسر عموي مصطفي کشته شد. وصي برگزيده به قتل رسيد. علي مرتضي کشته شد. او را شقيترين افراد به قتل (شهادت) رساند.»
و صدايي هم از عاشق شهادت، علي عليه السلام شنيده شد که ميفرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَي مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ فُزْتُ وَ رَبِّ الْکعْبَةِ هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَْهُ وَ رَسُولُهُ؛ به نام خدا و به ياري خدا و بر دين رسول خدا [از دنيا ميروم] قسم به پروردگار کعبه! رستگار شدم. اين [شهادت] چيزي بود که خدا و رسولش به ما وعده داده بود.»
-
اي تيغ زهرآلوده مجنون تو هستماي تيغ من لب تشنة ديدار بودمعمري به راهت چشم حسرت دوختم منهر نيمه شب من گفتگو با ماه کردماي تيغ زهرآگين مرا دلگير کرديچون دير کردي تو علي را پير کردي
-
چشم انتظارت هر شب اينجا مينشستمشبها براي ديدنت بيدار بودمبا آتش دل ساختم من سوختم منفريادهاي سينه را در چاه کردمچون دير کردي تو علي را پير کرديچون دير کردي تو علي را پير کردي
بعد از آنکه زخم سر را بستند و حضرت به هوش آمد، در حالي که خون از سر و روي حضرت ميريخت، عرضه داشت: اِلهِي اَسْئَلُک مُرَافَقَةُ الْاَنْبِياءِ وَ الْاَوْصِياءِ وَ اَعْلَي دَرَجَاتِ جَنَّةِ الْمَاْوي؛ خداي من! از تو همراه بودن با انبياء و اوصياء و بالاترين درجة بهشت را درخواست ميکنم.»
6. و سرانجام جايگاه آن حضرت
-
آن شب به داغ مولا مهتاب گريه ميکردشد چهرة عدالت گلگون ز تيغ فتنههمچون برادرانش زينب به چشم خون داشتآن آيه صبوري بيتاب گريه ميکرد
-
تصوير ماه در آب بيتاب گريه ميکردپيش نگاه مسجد محراب گريه ميکردآن آيه صبوري بيتاب گريه ميکردآن آيه صبوري بيتاب گريه ميکرد
اصبغ بن نباته ميگويد: وارد خانة علي عليه السلام شدم، ديدم علي عليه السلام يک پارچة زردي را به سر مبارکشان بستهاند و خون هم مرتب از سر مولا ميريزد و رخسار شريفشان زرد شده است؛ به گونهاي که من بين پارچه و صورت تشخيص ندادم. آن گاه فرياد کشيدم و خود را به دامن حضرت انداختم و او را ميبوسيدم و اشک ميريختم. حضرت فرمود: «لَا تَبْک يا اَصْبَغُ فَاِنَّهَا وَ اللَّهِ الْجَنَّةُ؛ گريه نکن اصبغ به راستي و قسم به خداوند! اين [حالي که ميبيني، مرا در شرف ورود به] بهشت [قرار داده] است.»
و به دخترش ام کلثوم که به شدت گريه ميکرد، جايگاه خويش را گوشزد کرده، فرمود: «يا بُنَيةُ لَا تَبْکين فَوَ اللَّهِ لَوْ تَرَينَ مَا يرَي اَبُوک مَا بَکيتِ...؛ دخترم! گريه نکن! به خدا سوگند! اگر ميديدي آنچه را که پدرت ميبيند، گريه نميکردي.» عرض کرد: شما چه ميبينيد؟ فرمود: «ميبينم که ملائکه و انبياء عظام صف کشيدهاند و همه منتظرند که من بروم....»
و حسن ختام را جملات عاشق علي عليه السلام صعصعة بن صوحان قرار ميدهيم. وي در حالي که يک دست بر قلب خود گذاشته بود و با دست ديگر خاک بر سر ميپاشيد، ميگفت: «مرگ و شهادت گوارايت باد! که تولدت پاک و شکيباييات نيرومند و جهادت بزرگ بود. بر انديشهات دست يافتي و تجارتت سودمند گشت. بر آفرينندهات وارد گشتي و او تو را با خوشي پذيرفت و ملائکهاش به گردت جمع شدند. در همسايگي پيغمبر جايگزين گشتي و خداوند تو را در قرب خويش جاي داد و به درجة برادرت مصطفي رسيدي و از کاسه لبريزش آشاميدي....»
-
ميسر نگردد به کس اين سعادتبه کعبه ولادت به مسجد شهادت
-
به کعبه ولادت به مسجد شهادتبه کعبه ولادت به مسجد شهادت


