به مناسبت ایام عزاداری امام حسین (ع)متن شعر سبکبلان را تقدیم می کنیم به همه کاربران محترم
| سبک بالان خرامیدند و رفتند |
| مرا بیچاره نامیدند و رفتند |
| سواران لحظه ای تمکین نکردند |
| ترحم بر من مسکین نکردند |
| سواران از سر نئشم گذشتند |
| فغان ها کردم، اما برنگشتند |
| اسیر و زخمی و بی دست و پا من |
| رفیقان، این چه سودا بود با من؟ |
| رفیقان، رسم هم دردی کجا رفت؟ |
| جوان مردان، جوان مردی کجا رفت؟ |
| مرا این پشت، مگذارید بی پاک |
| گناهم چیست، پایم بود در خاک |
| اگر دیر آمدم مجروح بودم |
| اسیر قبض و بست روح بودم |
| در باغ شهادت را نبندید |
| به ما بیچارگان زان سو نخندید |
| رفیقانم دعا کردند و رفتند |
| مرا زخمی رها کردند و رفتند |
| رها کردند در زندان بمانم |
| دعا کردند سرگردان بمانم |
| شهادت نردبان آسمان بود |
|
شهادت آسمان را نردبان بود |
| چرا برداشتند این نردبان را؟ |
| چرا بستند راه آسمان را؟ |
| مرا پایی به دست نردبان بود |
| مرا دستی به بام آسمان بود |
| تو بالا رفته ای من در زمینم |
|
برادر، روسیاهم، شرمگینم |
| مرا اسب سپیدی بود روزی |
| شهادت را امیدی بود روزی |
| در این اطراف، دوش ای دل تو بودی! |
| نگهبان دیشب، ای غافل تو بودی! |
| بگو اسب سپیدم را که دزدید |
| امیدم را، امیدم راکه دزدید |
| مرا اسب چموشی بود روزی |
| شهادت می فروشی بود روزی |
| شبی چون باد بر یالش خزیدم |
| به سوی خانه ی ساقی دویدم |
| چهل شب راه را بی وقفه راندم |
| چهل تسبیح ساقی نامه خواندم |
| ببین ای دل، چقدر این قصر زیباست |
گمانم خانه ی ساقی همین جاست
![]() |
| دلم تا دست بر دامان در زد |
| دو دستی سنگ شیون را به سر زد |
| امیدم مشت نومیدی به در کوفت |
| نگاهم قفل در، میخ قدر کوفت |
| چه درد است این که در فصل اقاقی |
| به روی عاشقان در بسته ساقی |
| بر این در، وای من قفلی لجوج است |
| بجوش ای اشک هنگام خروج است |
| در میخانه را گیرم که بستند |
| کلیدش را چرا یا رب شکستند؟! |
| دعا کردند در زندان بمانم |
| دعا کردند سرگردان بمانم |
| من آخر طاقت ماندن ندارم |
| خدایا تاب جان کندن ندارم |
| دلم تا چند یا رب خسته باشد؟ |
| در لطف تو تا کی بسته باشد؟ |
| بیا باز امشب ای دل در بکوبیم |
| بیا این بار محکم تر بکوبیم |
| مکوب ای دل به تلخی دست بر دست |
| در این قصر بلور آخر کسی هست |
| بکوب ای دل که این جا قصر نور است |
| بکوب ای دل مرا شرم حضور است |
| بکوب ای دل که غفار است یارم |
| من از کوبیدن در شرم دارم |
| بکوب ای دل که جای شک و ظن نیست |
| مرا هر چند روی در زدن نیست |
| کریمان گر چه ستار العیوب اند |
| گدایانی که محبوب اند خوب اند |
| بکوب ای دل، مشو نومید از این در |
| بکوب ای دل هزاران بار دیگر |
| دلا! پیش آی تا داغت بگویم |
| به گوشت، قصه ای شیرین بگویم |
| برون آیی اگر از حفره ی ناز |
| به رویت می گشایم سفره ی راز |
| نمی دانم بگویم یا نگویم |
| دلا! بگذار، تا حالا نگویم |
| ببخش ای خوب امشب، ناتوانم |
| خطا در رفته از دست زبانم |
| لطیفا رحمت آور، من ضعیفم |
| قوی تر ازمن است، امشب حریفم |
| شبی ترک محبت گفته بودم |
| میان دره ی شب خفته بودم |
| نی ام از ناله ی شیرین تهی بود |
| سرم بر خاک طاقت سر نمی سود |
| زبانم حرف با حرفی نمی زد |
| سکوتم ظرف بر ظرفی نمی زد |
| نگاهم خال، در جایی نمی کوفت |
| به چشمم اشک غم، تایی نمی کوفت |
| دلم در سینه قفلی بود، محکم |
| کلیدش بود، دریاچه ی غم |
| امیدم، گرد امیدی نمی گشت |
| شبم دنبال خورشیدی نمی گشت |
| حبیبم قاصدی از پی فرستاد |
| پیامی بابلوری می فرستاد |
| که می دانم تو را شرم حضور است |
| مشو نومید، این جا قصر نور است |
| الا! ای عاشق اندوه گینم |
| نمی خواهم تو را غمگین ببینم |
| اگر آه تو از جنس نیاز است |
| در باغ شهادت باز، باز است |
| نمی دانم که در سر، این چه سودا است! |
| همین اندازه می دانم که زیبا است |
| خداوندا چه درد است این چه درد است |
| که فولاد دلم را آب کرده است |
| مرا ای دوست، شرم بندگی کشت |
| چه لطف است این، مرا شرمندگی کشت |





