امامی که لقب «تقی» گرفت !
امام جواد (علیه السلام) مانند سایر ائمه (علیهم السلام)، دوران زندگی مظلومانه و پرمشقتی را سپری نمودند، و در پایان هم به علت ناتوانی دشمنان، از کمرنگ کردن انوار امامت و خراب کردن چهره الهی این امام بزرگوار، حضرت را مسموم و به شهادت رسانیدند. در شهادت این امام هم، اوج مظلومیت ائمه به نمایش گذارده شد و امام توسط همسر خود، دختر مأمون، به شهادت رسیدند.
چرا «تقى» ؟
حضرت القاب بسیار دارند، که یكى از القاب آن حضرت «تقى» است و این به خاطر جلوه و ظهور خاصى است كه تقواى الهى آن امام همام در اجتماع آن روز نمود داشته و جهانى از پاكى و عفاف و تقوا را فرا راه دیدگان قرار داده بود و الا تمامى معصومین بر خوردار از صفت تقوا و عصمت الهى هستند. چنانكه همه «صادق» راستگو و «كاظم» فرو برنده خشم و «زین العابدین» زینت عابدین هستند.
اما فرهنگ القاب معصومین ریشه اى اجتماعى و برخاسته از عنایت الهى دارد كه لقب «تقى» نیز از این مقوله است.
نگاهى به شرایط اجتماعى آن بزرگوار و وضعیت درباریان، ما را بدین نكته رهنمون مىكند كه دشمن تلاشى پیگیر داشت، تا به گمان خود، آن حضرت را با عیاشی ها و فساد دربار براى یك بار هم كه شده است، آلوده كند، و در نتیجه آن حضرت را از چشم شیعیان و طرفدارانش كه او را به خاطر پاكى و طهارت الهى اش مى ستودند، ساقط كند و حتى مامون، براى كشاندن آن حضرت به بزم دربار، دخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد و در این جهت دستور لازم را نیز صادر كرد. اما راه بجایى نبرد و پاكى و تقواى امامت بر اندیشه باطل مأمونى، پیروز گشت و نورانیتى مضاعف یافت. در این باره كافى است روایت ذیل را مرور كنیم.
دشمن تلاشى پیگیر داشت، تا به گمان خود، آن حضرت را با عیاشی ها و فساد دربار براى یك بار هم كه شده است، آلوده كند، و در نتیجه آن حضرت را از چشم شیعیان و طرفدارانش كه او را به خاطر پاكى و طهارت الهى اش مى ستودند، ساقط كند
زهی خیال باطل
ابن شهرآشوب در كتاب «مناقب» از محمد بن ریان نقل مىكند كه، مأمون، درباره امام محمد تقى(علیه السلام) به هر نیرنگى دست زد، شاید بتواند آن حضرت را مانند خود اهل دنیا نماید و به فسق و لهو، او را متمایل كند، به نتیجه اى نرسید، تا زمانى كه خواست دختر خود را به خانه آن حضرت بفرستد، دستور داد صد كنیزك از زیباترین كنیزكان را بگمارند، تا زمانی كه امام جواد (علیه السلام) براى حضور در مجلس دامادى وارد مىشود، با جامهاى جواهر نشان از او استقبال كنند.
كنیزان به آن دستور العمل رفتار كردند ولى حضرت توجهى به آنها ننمود.
و مردى بود به نام «مخارق» كه آوازه خوان بود و بربط نواز و ریشى دراز داشت. مأمون او را طلبید و از او خواست كه تلاش خود را جهت متمایل نمودن امام به امور مزبور بكار گیرد.
مخارق به مأمون گفت اگر ابوجعفر(علیه السلام) كمترین علاقه اى به دنیا داشته باشد، من به تنهایى مقصود تو را تأمین مىكنم.
پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند كرد بگونه اى كه اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع كرد به نواختن عود و آوازخوانى.
ساعتى چنین كرد، ولى دید حضرت جواد (علیه السلام) نه به سوى او، و نه به راست و چپ خود هیچ توجهى ننمود.
سپس سربرداشت و رو به آن مرد كرد و فرمود، «اتق الله یاذا العثنون» از خدا پروا كن اى ریش دراز. پس عود و بربط از دست آن مرد افتاد و دستش از كارافتاد تا آن كه بمُرد.
مامون از او پرسید تو را چه شد؟ گفت: وقتى كه ابو جعفر(علیه السلام) فریاد بركشید، آن چنان هراسیدم كه هرگز به حالت اول باز نخواهم گشت.
روایت فوق بیانگر عمق توطئه مأمون، جهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام جواد (علیه السلام) مىباشد، كه عصمت الهى امام جواد (علیه السلام) نقشه هاى آنان را نقش بر آب مىنمود. و در همین راستا سخن دیگرى كه از «ابن ابى داود» نقل شده است كه درجمع اطرافیان خود گفت:
خلیفه به این فكر افتاده است كه ابوجعفر (علیه السلام) را براى شیعیان و پیروانش به صورت – العیاذ بالله - زشت و مست نامتعادل و آلوده به عطر مخصوص زنان نمودار كند. نظر شما در این باره چیست؟ آنها مىگویند این كار دلیل شیعیان و حجت آنان را از بین خواهد برد. اما فردى از میان آنان مىگوید جاسوسهایى از میان شیعیان برایم این چنین خبر آورده اند كه، شیعیان مىگویند در هر زمان باید حجتى الهى باشد و هرگاه حكومت متعرض فردى كه چنین مقامى نزد آنان دارد بشود، خود بهترین دلیل است بر اینكه او حجت خداست.
پس از نومیدى از همراهى امام و درخشش هرچه بیشتر جلوههاى پاكى و تقواى امام بود كه دشمن تصمیم به شهادت امام (علیه السلام) را مىگیرد، زیرا كه هر روز شخصیت امام فروغى فروزان تر به خویش مىگیرد و دلهاى مشتاق پاكى و عفاف را هرچه بیشتر بسوى خویش جذب مىكند
پس از آن «ابن ابىداود» خبر را به خلیفه منتقل مىكند. در این هنگام خلیفه این چنین اظهار نظر مىكند كه: «امروز در باره اینها هیچ چاره و حیله اى وجود ندارد. ابوجعفر را اذیت نكنید.
امام (علیه السلام) خود بى رغبتى و ناراحتى خویش را از وضعیت دربار و همراهى آنان اظهار مىداشت. «حسین مكارى» مىگوید:
در بغداد بر ابوجعفر (علیه السلام) وارد شدم، وی در نزد خلیفه بانهایت جلالت مىزیست. با خود گفتم كه حضرت جواد (علیه السلام) با این موقعیت كه در اینجا دارد دیگر به مدینه بر نخواهد گشت. چون این خیال در خاطر من گذشت، دیدم امام سرش را پایین انداخت و پس از اندكى سربلند كرد در حالى كه رنگ مباركش زرد شده بود، فرمود: «اى حسین، نان جو با نمك نیم كوب در حرم رسول خدا (صل الله علیه و اله) نزد من بهتر است از آنچه كه مشاهده مىكنى».
پس از نومیدى از همراهى امام و درخشش هرچه بیشتر جلوههاى پاكى و تقواى امام بود كه دشمن تصمیم به شهادت امام (علیه السلام) را مىگیرد، زیرا كه هر روز شخصیت امام فروغى فروزان تر به خویش مىگیرد و دلهاى مشتاق پاكى و عفاف را هرچه بیشتر بسوى خویش جذب مىكند.
همانگونه که پیامبران برای ادعای خود یعنی «نبوت» معجزه داشتند؛ هر امامی نیز برای اثبات امامت خود از امور خارق العاده ای که فراتر از توان بشری است به نام معجزه بهره برده است. بنابراین امامان علاوه بر تصریح امام قبل از خود بر جانشین بودن بر منصب امامت، در برهه هایی از زمان برای نشان دادن قدرت امامت معجزاتی را برای مردم به ارمغان آورده اند.
امام محمد تقی صلوات الله علیه نیز در همین راستا از خود معجزاتی بروز داده اند که باعث روشنی چشم و اطمینان قلوب شیعیان و از طرفی موجب اسکات دشمنان و معاندان و منکران جایگاه حضرت شد.
نمونه هایی از این معجزات، از جمله خبر دادن از درون افراد، آگاهی از غیب، خبر از آینده، استجابت دعا، تصرّف در طبیعت و... در ذیل آمده است.
آگاهی از غیب
داود بن قاسم جعفرى گوید: بر حضرت جواد علیه السّلام وارد شدم، و با من سه نامه بود كه نویسنده آنها را فراموش كرده بودم، و از این جهت بسیار محزون شدم، حضرت یكى از آن نامهها را از من گرفت و فرمود: این مربوط به ریان بن شبیب است، و دیگرى را برداشتند و فرمودند: این از محمّد بن حمزه است، و سومى را برداشتند و فرمودند: این هم از فلان كس است.
من از این جهت مبهوت شدم، حضرت نگاهى به من كردند و تبسم فرمودند. [1]
خبر از درون افراد
ابو هاشم گوید: شتربانى به من گفت: با حضرت جواد علیه السّلام در باره من گفتگو كنید تا كارى به من واگذار كند، من هنگامى كه خدمت آن جناب رسیدم وى با گروهى به غذا خوردن مشغول بودند، و براى این جهت فرصت نشد كه پیغام شتربان را برسانم، فرمودند : یا اباهاشم غذا بخورید، و با دست خود غذا جلوی من گذاشت، و بلافاصله بدون اینكه من سخنى بگویم به یكى از غلامان خود فرمود: شتربانى كه اكنون در خانه است دعوت كن و او را در نزد خود نگهدار.
محمد بن فرج گوید: حضرت جواد علیه السلام براى من نوشتند، حسن را به طرفم بیاورید و من جز در این سال او را نزد خود نخواهم داشت، و حضرت در این سال وفات كردند
استجابت دعا
ابو هاشم گوید: روزى به اتفاق آن حضرت وارد باغى شدیم، عرض كردم:
قربانت گردم من به خوردن انجیر خیلى حریص هستم، اینك دعا كنید تا خداوند مرا از كثرت خوردن انجیر آسوده سازد، پس از چند روز فرمود: یا اباهاشم خداوند محبت خوردن انجیر را از دلت بیرون كرد، و بعد از این از انجیر بسیار بدم مىآمد.[2]
در روایتی دیگر این گونه نقل شده است:
ابو هاشم گفت: یك روز در باغى خدمت امام جواد علیه السّلام رسیده عرض كردم: آقا من بخوردن خاك عادت كردهام؛ دعا كن خدا این عادت را از من برطرف كند. امام علیه السّلام چیزى نفرمود. پس از چند روز فرمود: ابو هاشم عادت خاك خوردن از سرت رفت؟ عرض كردم: آقا اكنون كارى بنظرم بدتر از آن نیست (هیچ علاقه به آن كار ندارم).[3]
خبر از آینده
حمیرى نقل كرد كه ابو هاشم گفت كه: حضرت جواد علیه السلام به من سیصد دینار داد در یك كیسه. فرمود: آنها را بده بفلان پسر عمویم. او خواهد گفت: مرا راهنمائی كن، مىخواهم فلان جنس را بخرم. او را راهنمائى كن.
گفت: پولها را به او دادم از من درخواست كرد فروشندهاى را معرفى كنم كه از او جنس بخرد من او را راهنمائى كردم.[4]
خواندن ذهن
از على بن اسباط روایت شده كه گفت: امام محمّد تقى علیه السّلام بسوى من خارج شد، من بنا كردم به قد و قامت آن حضرت نظر كردن تا صفات و علامتهاى او را در مصر براى یاران خود بگویم. ناگاه دیدم امام جواد علیه السلام به من فرمود: اى على بن اسباط! خداى سبحان براى امامت استدلال می كند همانطور كه براى نبوّت و پیغمبرى استدلال كرده و فرموده: وَ آتَیْناهُ الْحُكْمَ صَبِیًّا «سوره مریم، آیه12» نیز فرموده: وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً «سوره یوسف، آیه22» پس جایز است كه خدا مقام حكومت را به پسر بچه و به شخص چهل ساله مرحمت فرماید.
روایت شده كه امام جواد علیه السّلام در میان گهواره تكلم می كرد.[5]
خبر از شهادت خویش
محمد بن فرج گوید: حضرت جواد علیه السلام براى من نوشتند، حسن را به طرفم بیاورید و من جز در این سال او را نزد خود نخواهم داشت، و حضرت در این سال وفات كردند.[6]
امام جواد علیه السلام به من فرمود: اى على بن اسباط! خداى سبحان براى امامت استدلال می كند همانطور كه براى نبوّت و پیغمبرى استدلال كرده و فرموده: وَ آتَیْناهُ الْحُكْمَ صَبِیًّا «سوره مریم، آیه12» نیز فرموده: وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً «سوره یوسف، آیه22» پس جایز است كه خدا مقام حكومت را به پسر بچه و به شخص چهل ساله مرحمت فرماید
تصرف در طبیعت
مأمون همواره به حضرت جواد علیه السّلام احترام می كرد و از وى تكریم و تعظیم مىنمود و بر فرزندان و خاندانش ترجیح می داد، پس از چندى حضرت جواد علیه السلام به اتفاق ام الفضل از بغداد بیرون شدند و بطرف مدینه حركت كردند، هنگامى كه به خیابان باب الكوفه رسیدند و مردم هم از آن جناب مشایعت می كردند در وقت غروب آفتاب به منزل مسیب رسید، و در آن جا فرود آمدند و داخل مسجد شدند.
در صحن مسجد درختى بود كه میوه نمی داد، حضرت جواد علیه السلام نزدیك این درخت رفتند و در كنار آن وضوء گرفتند، پس از این بخواندن نماز مغرب پرداختند. در ركعت اول پس از حمد، إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ ، را قرائت كردند، و در ركعت دوم هم قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را خواندند و بعد از سلام نماز مقدارى نشستند و به ذكر خدا پرداختند، و بعد بلافاصله براى نافله برخاستند.
پس از اینكه چهار ركعت نافله مغرب را بجاى آوردند و تعقیب و سجده شكر را انجام دادند از مسجد بیرون شدند، هنگامى كه خواستند از نزدیك درخت بگذرند؛ مردم مشاهده كردند درخت میوه دارد، از این جریان سخت در تعجب افتادند و از میوه آن خوردند و میوه آن درخت بسیار شیرین بود و هسته هم نداشت، حضرت جواد علیه السّلام به طرف مدینه رفتند و در آنجا اقامت كردند تا آنگاه كه معتصم در اول سال 225 ، آن حضرت را به بغداد احضار كرد و در آن جا اقامت داشت تا اینكه در آخر ذى القعده همین سال از دنیا رفت و گفته شده است كه آن حضرت را مسموم كردند. [7]
پی نوشت:
1. زندگانى چهارده معصوم علیهم السلام، : عزیز الله عطاردى،ناشر: اسلامیه،مكان چاپ: تهران،سال چاپ: اول - 1390 ق، ص 463 .
2. همان،ص464.
3. زندگانى حضرت جواد و عسكریین علیهم السلام، موسى خسروى،ناشر: اسلامیه،مكان چاپ: تهران،سال چاپ: دوم- 1364 ش، ص: 30.
4. همان، ص29.
5.مسعودى، على بن حسین - نجفى، محمد جواد، ترجمه إثبات الوصیة لعلیّ بن أبی طالب علیه السلام، 1جلد، اسلامیه - تهران، چاپ: دوم، 1362 ش، ص408 و409.
6. زندگانى چهارده معصوم علیهم السلام، عزیز الله عطاردى،ص: 465.
7. همان، ص:469 و 470 .