ورود امام به قم
برخی بر این باورند كه امام رضا(ع) در طول این سفر از طریق اراك یا از راه اصفهان، به قم هم وارد شدهاند و به منزل شخصی رفتهاند كه این مكان امروز به مدرسه رضویه یا مأموریه شهرت پیدا كرده. اما باید در نظر داشت كه مأمون گذر امام را از شهرهای محل تجمع شیعیان ممنوع كرده بود. به همین خاطر حضور پیدا كردن امام در قم، سند محكم ندارد و از طرف دیگر منابع تاریخی هم آن را تأیید نمیكند.
محدث قمی با استناد به نقل سیدبن طاووس مینویسد: «حضرت رضا(ع) بنا به دعوت مأمون از مدینه به بصره آمده و با عبور از نزدیكی كوفه از راه بغداد وارد قم گردید.»
ولی نظریه مشهور این است كه امام از اصفهان یا نزدیكی آن به سوی طبس و نیشابور عزیمت داشته است. ناصر خسرو هم در سفرنامه خود، راه معروف عراق تا خراسان را ـ كه خودش نیز از همان مسیر سفر كرده است ـ ضمن نقشهای كه ضمیمه سفرنامهاش است، چنین توصیف میكند:
« این مسیر از بصره آغاز و بعد از گذر از «شاطی عمان»، «ابله»، «عبادان»، «مهروبان»، «ارجان»، «اصفهان»، «كوه مسكیان»، «نایین»، «ده گرمه»، «رباط زبیده»، «چهارده طبس» به نیشابور منتهی میشود.
ورود امام به نیشابور
همه تاریخنگاران و محدثان ورود امام به نیشابور را تأیید كردهاند. شاید بهتر باشد درباره تاریخچه نیشابور كمی صحبت كنیم. نیشابور شهری است كه در سال 23 هجری قمری، معاصر خلیفه دوم توسط ارتش اسلام فتح شد. البته بعضی نیز، فتح آن را رخدادی در سال 31 هجری قمری میدانند. نویسنده معجم البلدان مینویسد: «نیشابور شهری بزرگ و دارای فضایل بسیاری است. زیرا این شهر خاستگاه فضلا و مركز علماست و در میان شهرهایی كه من گردش كردهام، چونان نیشابور ندیدهام.»
نیشابور شهری است كه در روزگار قدیم مركز فرهنگی و علمی بزرگی محسوب میشد و بزرگانی از نقاط مختلف دور و نزدیك در آنجا اقامت داشته و به امور علمی و تحقیقاتی مشغول بودند. همچنین حاكم نیشابوری (متولد 405 هجری قمری) در كتاب تاریخ خود حتی از دانشمندان غیر ایرانی كه در نیشابور اقامت داشتهاند، نام برده است و در كتابش از بعضی صحابه و تابعینی یاد كرده كه در نیشابور زندگی میكردند و به نشر معارف دین می پرداختند.
امام رضا(ع) در سفر به خراسان، وقتی وارد نیشابور میشود، مورد استقبال مردم قرار میگیرد. مهمترین و معتبرترین گزارشی كه از توقف حضرت رضا(ع) در نیشابور ضبط شده، روایت عبدالسلام بن صالح، ابوصلت هروی است كه حدیث مشهور و معروف سلسلة الذهب را از امام رضا(ع) در نیشابور نقل میكند.
ولایتعهدی امام در خراسان
حضرت رضا (علیه السلام) پس از عبور از نیشابور و چند آبادی دیگر، بالاخره وارد مرو پایتخت مأمون شده و مورد استقبال و تكریم او قرار میگیرد. حالا دیگر مأمون خود را به اهدافش نزدیكتر احساس میكرد و میخواست نقشههایش را عملی كند.
او تصمیم داشت تشنجات و بحرانهایی را كه موجب ضعف حكومتش شده بود، از میان بردارد و برای محكم كردن پایههای قدرتش، محیط را امن و آرام كند. مأمون با مشورت وزیر خود، فضل بن سهل، تصمیم گرفت تا دست به نیرنگی سیاسی بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد كند و خودش از خلافت به نفع امام كنارهگیری كند. چون حساب میكرد نتیجه از دو حال بیرون نیست. یا امام میپذیرفت و یا نمیپذیرفت و در هر دو حال برای مأمون و خلافت عباسیان پیروزی بود.
اگر میپذیرفت، بنابر شرطی كه مأمون قرار داده بود، خودش ولایت عهدی امام را برعهده میگرفت و همین مطلب باعث میشد تا او پس از امام نزد همه گروهها و فرقههای مسلمانان، مشروعیت پیدا كند. مخصوصاً كه برای مأمون آسان بود كه در مقام ولایتعهدی، ـ بدون اینكه كسی مطلع شود ـ امام را از میان بردارد تا حكومت به صورت شرعی و قانونی به او برسد.
و اگر امام خلافت را نمیپذیرفت، ایشان را به اجبار ولیعهد خود میكرد كه در این صورت باز هم خلافت و حكومت او در میان مردم و شیعیان توجیه میشد و دیگر اعتراضات و شورشهایی كه به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام میگرفت، دلیل و توجیه خود را از دست میداد. از طرفی او میتوانست امام را نزد خود ساكن نگه دارد و از نزدیك مراقب رفتار امام و پیروانش باشد تا هر حركتی از سوی امام و شیعیانش را سركوب كند.
همچنین او گمان میكرد كه از طرف دیگر، شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سؤال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست میدهد.
به همین خاطر مأمون بعد از استقبال از امام رضا (علیه السلام)، در مجلسی كه همه اركان دولت حضور داشتند، گفت: «همه بدانند من در آل عباس و آل علی هیچ كس را بهتر و صاحب حقتر به امر خلافت از علی بن موسی الرضا (علیه السلام) ندیدم.» و خلافت را به امام رضا (علیه السلام) پیشنهاد داد. امام رضا (علیه السلام) رو به مأمون كرده و گفت: «اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده، جایز نیست كه به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری كه به دیگری تفویض نمایی.»
مأمون برخواسته خود پافشاری كرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند: «هرگز قبول نخواهم كرد.»
وقتی مأمون مأیوس شد گفت: «پس ولایتعهدی را قبول كن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید.»
این اصرار مأمون و انكار امام تا دو ماه طول كشید و ایشان قبول نمیكرد و میگفت: «از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند كرد و بر من ملائك زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در كنار هارون الرشید دفن خواهم شد.»
اما مأمون بر این امر پافشاری كرد تا آنجا كه مخفیانه و در مجلس خصوصی امام را تهدید به مرگ كرد و امام رضا (علیه السلام) فرمود: «اینك كه مجبورم، قبول میكنم به شرط آنكه كسی را نصب یا عزل نكنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشكنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم.» مأمون با این شرط راضی شد.
امام رضا (علیه السلام)، دست خود را به طرف آسمان بلند كرده و فرمود: خداوندا! تو میدانی كه مرا به اكراه وادار كردند و به اجبار این امر را اختیار كردم؛ پس مرا مؤاخذه نكن، همانگونه كه دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نكردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده كه دین تو را بر پا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا كه تو نیكو مولا و نیكو یاوری هستی.»
به هر حال، مقام ولایتعهدی به طور رسمی در ماه رمضان سال 201 هجری قمری اعلام شد و مأمون آن را به تمامی آفاق كشور اطلاع داد و به نام نامی حضرت رضا (علیه السلام) سكه زد و دخترش «ام حبیب» را به عقد آن حضرت در آورد و لباسها و پرچمهای سیاه را كه شعار عباسیان بود، مبدل به سبز كرد. گرچه این قضیه تا حدودی اندوه علویان و شیعیان را تسكین داد، اما خشم عباسیان را برانگیخت و بغداد، مركز تجمع آنان را متشنج كرد.
در مورد پذیرفتن ولایتعهدی از طرف امام، توجه به این مسأله خیلی مهم است كه لازم بود امام رضا (علیه السلام) وجود خود را از مرگ نجات دهد تا بتواند در برابر حكومت تزویری مأمون بایستد و سیاستهای فرهنگی او را در هم شكند. مأمون شخصی بود مثل پدرش هارون، كشور اسلامی آن روز را عرصه تاخت و تاز اندیشههای كفرآلود كرده بود و به شدت فرهنگ بیگانه را ترویج میكرد. آنقدر كه شبهات الحادی و افكار كفرآمیز بر سر زبانها افتاده بود. انگیزه مأمون از اینكار این بود كه در میان مسلمانان آموزش علوم بشری و عقلی، شایع و رایج شود تا شاید از این طریق خاندان اهل بیت (علیهم السلام) كمتر مورد توجه قرار گیرند. همچنین كمبودهای علمی عباسیان در برابر خاندان امام پنهان مانده و نهایتاً اركان حكومت عباسیان بیش از پیش تقویت شود.
اما همانطور كه میدانیم امام رضا (علیه السلام) با سیاست مرموز آن در افتاد و از طریق گفتگو و مناظره با متفكران فلسفی و متكلمان درباری، از حقایق دین محافظت كرده و حقانیت خاندان خود را بر همه آشكار كرد.
اباصلت هروی میگوید: مأمون ولایتعهدی را به حضرت رضا (علیه السلام) و اگذاشت تا اینكه مردم بگویند: آن حضرت به دنیا روی كرده است و بدین ترتیب آن حضرت از دید مردم بر افتد، ولی چون این كار سبب ازدیاد وجاهت و منزلت امام شد، متكلمان را از شهرها فراخواند تا بلكه یكی از آنان، امام را مغلوب كند. اما در واقع این دانشمندان دیگر از یهود، نصاری، مجوس، صائبین، براهمه، ملحدان و مادیان و حتی برخی از فرقههای مسلمانان بودند كه مغلوب میشدند و اقرار میكردند: سوگند به خدا كه او سزاوارتر از مأمون به خلافت است.
مأمون كه عرصه را بر خود تنگ میدید و بروز نارضایتی و تشنج را در میان عباسیان بغداد حس میكرد، تصمیم گرفت كه پایتخت را از مرو به بغداد انتقال دهد. مأمون برای اینكه در پیش عباسیان و امیران عرب خودش را محبوب كند، «فضل بن سهل» ـ وزیر ایرانی خود ـ را در شهر سرخس كشت و هنگام توقف در طوس، نوبت آن شد كه امام رضا (علیه السلام) را نیز از پای در آورد. به همین خاطر مجلسی ترتیب داد و در آن مجلس امام را با زهری كشنده مسموم كرد.
دوستداران امام پیكر ایشان را، به روستای سناباد (مشهد فعلی) منتقل و در جانب قبله گور هارون الرشید به خاك سپردند. مشهور است كه امام رضا (علیه السلام) در سال 203 هجری قمری، در آخرین روز ماه صفر شهادت یافت.
امام جواد (علیه السلام) در مورد زیارت آرامگاه غریب پدرشان فرموده است:
«ضمنت لمن زار قبر ابی بطوس عارفاً بحقه الجنه علی ا... عزوجل»
ضمانت میكنم بهشت را برای كسی كه پدرم را در طوس زیارت كند، در حالی كه به حق او عارف و آگاه باشد.
......................................................................................................................
منابع
علامه مجلسى، بحار الأنوار، 110 جلد، مؤسسة الوفاء بیروت - لبنان، 1404 هجرى قمرى
ثقة الاسلام كلینى، الكافی، 8 جلد، دار الكتب الإسلامیة تهران، 1365 هجرى شمسى
شیخ طوسى، التهذیب، 10 جلد، دار الكتب الإسلامیه تهران، 1365 هجرى شمسى
امین الاسلام فضل بن حسن طبرسى، إعلام الورى، یك جلد، دار الكتب الإسلامیة تهران
شیخ مفید، الإرشاد، 2 جلد در یك مجلد، انتشارات كنگره جهانى شیخ مفید قم، 1413 هجرى قمرى
شیخ مفید، المقنعة، یك جلد، انتشارات كنگره جهانى شیخ مفید قم، 1413 هجرى قمرى
قطب الدین راوندى، الدعوات، یك جلد، انتشارات مدرسه امام مهدى (عج) قم، 1407 هجرى قمرى
على بن عیسى إربلى، كشف الغمة، 2 جلد، چاپ مكتبة بنى هاشمى تبریز، 1381 هجرى قمرى
شیخ صدوق، الأمالی، یك جلد، انتشارات كتابخانه اسلامیه، 1362 هجرى شمسى
عماد الدین طبرى، بشارة المصطفى، یك جلد، چاپ كتابخانه حیدریه نجف، 1383 هجرى قمرى
شیخ صدوق، ثواب الأعمال، یك جلد، انتشارات شریف رضى قم، 1364 هجرى شمسى
شیخ صدوق، التوحید، یك جلد، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1398 هجرى قمرى (1357 شمسى)
شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، 2 جلد در یك مجلد، انتشارات جهان، 1378 هجرى قمری
متن کامل رااز اینجا دریافت کنید